اشعيا 36

کتاب مقدس، ترجمۀ معاصر

1 ؛ در چهاردمين سال سلطنت حزقيا؛ سنحاريب، پادشاه آشور تمام شهرهای حصاردار يهودا را محاصره نموده، تسخير كرد. (2پادشاهان 18:13; 2تواريخ 32:1)2 سپس لشكری را به سرپرستی فرماندهٔ قوای خود از لاكيش به اورشليم نزد حزقيای پادشاه فرستاد. او بر سر راه«مزرعهٔ رخت شورها» نزد قنات بركهٔ بالا اردو زد.3 الياقيم (پسر حلقيا)، سرپرست امور دربار حزقيای پادشاه؛ شبنا، کاتب و يوآخ (پسر آساف)، وقايعنگار دربار نزد او رفتند.4 فرماندهٔ قوای آشور اين پيغام را برای حزقيا فرستاد: «پادشاه بزرگ آشور میگويد كه تو به چه كسی اميد بستهای؟5 تو كه از تدابير جنگی و قدرت نظامی برخوردار نيستی، بگو چه كسی تكيهگاه توست كه اينچنين بر ضد من قيام كردهای؟6 اگر به مصر تكيه میكنی، بدان كه اين عصای دست تو، نی ضعيفی است كه طاقت وزن تو را ندارد و بزودی میشكند و به دستت فرو میرود. هر كه به پادشاه مصر اميد ببندد عاقبتش همين است!7 اگر شما بگوييد به خداوند، خدای خود تكيه میكنيم، بدانيد كه او همان خدايی است كه حزقيا تمام معبدهای او را كه بر فراز تپهها بودند خراب كرده و دستور داده است كه همهٔ مردم در برابر قربانگاه اورشليم عبادت كنند.8 من از طرف آقايم، پادشاه آشور حاضرم با شما شرط ببندم. اگر بتوانيد دو هزار اسب سوار پيدا كنيد من دو هزار اسب به شما خواهم داد تا بر آنها سوار شوند!9 حتی اگر مصر هم به شما اسب سوار بدهد باز به اندازهٔ يک افسر سادهٔ آقايم قدرت نخواهيد داشت.10 آيا خيال میكنيد من بدون دستور خداوند به اينجا آمدهام؟ نه! خداوند به من فرموده است تا به سرزمين شما هجوم آورم و نابودش كنم!»11 آنگاه الياقيم، شبنا و يوآخ به او گفتند: «تمنا میكنيم به زبان ارامی صحبت كنيد، زيرا ما آن را میفهميم. به زبان عبری حرف نزنيد، چون مردمی كه بر بالای حصارند به حرفهای شما گوش میدهند.»12 ولی فرماندهٔ آشور جواب داد: «مگر سرورم مرا فرستاده است كه فقط با شما و پادشاه صحبت كنم؟ مگر مرا نزد اين مردمی كه روی حصار جمع شدهاند نفرستاده است؟ آنها هم به سرنوشت شما محكومند تا از نجاست خود بخورند و از ادرار خود بنوشند!»13 آنگاه فرماندهٔ آشور با صدای بلند به زبان عبری به مردمی كه روی حصار شهر بودند گفت: «به پيغام پادشاه بزرگ آشور گوش دهيد:14 نگذاريد حزقيای پادشاه شما را فريب دهد. او هرگز نمیتواند شما را از چنگ من برهاند.15 سخن او را كه میگويد: به خداوند توكل نماييد تا شما را برهاند، باور نكنيد، زيرا اين شهر به دست ما خواهد افتاد.16 به حزقيای پادشاه گوش ندهيد. پادشاه آشور میگويد كه تسليم شويد و در سرزمين خود با امنيت و آرامش زندگی كنيد17 تا زمانی كه بيايم و شما را به سرزمينی ديگر ببرم كه مانند سرزمين شما پر از نان و شراب، غله و عسل، و درختان انگور و زيتون است. اگر چنين كنيد زنده خواهيد ماند.18 پس به حزقيا گوش ندهيد، زيرا شما را فريب میدهد و میگويد كه خداوند شما را خواهد رهانيد. آيا تاكنون خدايان ديگر هرگز توانستهاند بندگان خود را از چنگ پادشاه آشور نجات دهند؟19 بر سر خدايان حمات، ارفاد، سفروايم، هينع و عوا چه آمد؟ آيا آنها توانستند سامره را نجات دهند؟20 كدام خدا هرگز توانسته است سرزمينی را از چنگ من نجات دهد؟ پس چه چيز سبب شده است فكر كنيد كه خداوندِ شما میتواند اورشليم را نجات دهد؟»21 مردمی كه روی حصار بودند سكوت كردند، زيرا پادشاه دستور داده بود كه چيزی نگويند.22 سپس الياقيم، شبنا و يوآخ لباسهای خود را پاره كرده، نزد حزقيای پادشاه رفتند و آنچه را كه فرماندهٔ قوای آشور گفته بود، به عرض او رساندند.